به نام خداعروسی غزل رفتیم؛ شایسته وخوب؛ آخر مراسم؛ در سالن دیگری هم نزدیک تر ها و خصوصی رفتند و من هم که میهمان برادرم بودم و همه آنجا بودند؛ ناچاراً رفتم؛ امین با همه توصیه ها که این مسافت طولانی را برنگردد با ماشین؛ رفت؛ آخر شب بیرون سالن ایستاده وقدم میزدم وبرادرم آمد وبا ناراحتی به من گفت کسی که نمی شناخته او را مکررا تشویق به رقص میکرده و ناراحت بود حس کردم به او توهین شده وبه من پناه آورده وطرف را هم نگفت کیست دنبال طرف گشتم تا درسی عبرت آموز به او بدهم دیگران هم نگران عذرخواهی میکردند وهمسر برادرم تصور کرد من مخالف شادی ام!! وگفت اجازه نمیدهد مراسم دخترش بهم بریزد؛ متوجه شدم که اصلا در جریان قضیه نیست وسکوت کردم وشرایط وخستگی او را هم درک کردم اما شاخ در آوردم وقتی که برادرم با ملاحظاتی البته قابل درک به من رو کرد که شاید تو از جای دیگری ناراحتی و خسته ای!!!!! مگر میشود کسی که از او دفاع کرده ای اینگونه علیه تو شود؟!!چیزی نگفتم اما تلخی این رفتار با من ماند؛ تلخ تر شد وقتی که برای یکی از منسوبینم نوشتم اینگونه شده اما حتی یک زنگ نزد به کنار؛ سوال هم نکرد چه شده؟- بسیار دنبال تهیه بلیط برای برگشت بودم ویا رفتن به هتل که میسر نشد ولی خوشحالم که مراسم تحت تاثیر قرار نگرفت ومشکلی پیش نیامد که بعدها بنام من تمام شود؛ مدتی پیش هم برای یکی از بستگان چنین موضوع مشابه ای پیش آمد که از او دفاع کرده بودم اما علیه خودم برداشت شد و از این رفتار بُهت زده شدم؛ اینهاست که در کارهای شخصی ومشکلات خانوادگی دخالت نمی کنم؛ در حین مراسم ناگهان مواجه با خبر افتادن مادرم در خیابان شدم که دچار جراحات شده و احوال پرسی کردم وبسیار متاثر شدم و آخر شب برادرم اطلاع داد که خواهر دیگرم هم که عیادت ما پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت: 15:01